اینها شهرهایی هستند که فوتبال صرفا بهعنوان تفریح پایان هفته در آن مطرح نیست. در طول هفته حتی در طول روز در سطح شهر حرف فوتبال میشنوی. فوتبال جزیی از ملزومات زندگی است. مردم با ذرهذره وجودشان با فوتبال زندگی میکنند. در اینجاها فوتبال چیزی نیست که با قهرمانی و با شکست تمام شود. اینجا فردای پیروزی و شکست دوباره همه چیز شروع میشود. برای روز بعد زندگی فوتبالی.
فوتبال مثل فرزند خانواده است. چه در زندگی شکست بخورد و چه پیروز آن فرزند همیشه فرزند خانواده است.
در ایران نیز فوتبال برای مردم از جذابیت بسیار بالایی برخوردار است. در بعضی شهرها مردم با آن زندگی میکنند. در شهرهای کوچک مانند آبادان، انزلی ،قائمشهر همه چیز آن شهر در همان تیم شهرشان خلاصه میشود و تنها عشق آنها همین فوتبال است. اما شهرهای بزرگتری هم هستند که فوتبال میتوانست و میتواند تنها دغدغه آنان نباشد ولی هست.
با همه مصائب زندگی در شهرهای بزرگ، بازهم یکی از راههای امیدشان به زندگی را حل شدن در جریان فوتبال میبیند. با تیم محبوبشان میخوابند، با آن بر میخیزند، با آن راه میروند و با آن همه دردهای خود را تسکین میدهند. تهران با پرسپولیس و استقلالش، تبریز با تراکتورش و شهری که اینجا بدان پرداخته می شود رشت است.
رشت شهری که مردمانش حتی ریش سفیدانش نه تنها با سپیدوردشان زندگی میکنند بلکه حتی نتایج هلاس ورونا در سری ب ایتالیا و هانوفر در بوندس لیگای دو آلمان و فلان تیم در فلان لیگ نه چندان مطرح نیز برایشان مهم و با اهمیت است.
کجا میتوانید اینگونه وابستگی فوتبال با زندگی مردم را بیابید؟ سپیدرود شاخصه شهر رشت است. وقتی از جنوب استان وارد گیلان میشوی جریان سپیدرود را لمس میکنی.
آنقدر مسیر را امتداد میدهی تا گذر سپیدرود حتی با تکه تکه شدنش هم از دل شهر رشت را خواهی دید. سپیدرود همیشه جاری بود. حتی آن موقع که اقلیم خشک، سپیدورد را می خشکاند، هواداران عاشق با مهر و عاطفه خود حیات آن را باعث شدند. در زنده نگهداشتنش کوشیدند.
حتی با نفس نفس زدن های پیرمرد ۸۰ ساله ای که نام سپیدرود از لبانش دور نشد توانستند این نام را زنده نگهدارند. در روزهایی که دست حمایت هیچ کس یا سازمانی بالای سر سپیدرود نبود و تیم در پایین ترین سطح فوتبال ایران مبارزه می کرد مردم عاشق پیشه رشت که صاحب فرزند دیگری به نام داماش شده بودند و با آن در فوتبال ایران به پیش می تاختند با روشن نگه داشتن چراغ فوتبال شهر، سپیدرود خود را نیز زنده نگه داشتند و جان می بخشیدند.
حتی روزی که نام داماش برای جوانان رشتی تبدیل به نامی مقدس گشت، نیز از گوشه ذهن خود نام جاوید سپیدرود را حتی برای لحظه ای خارج نکردند و آن را زمزمه کردند.
نتیجه این زمزمهها و عاشق پیشه گریها این شد که سپیدورد بعد از گذشت ۲۵ سال سخت، ۲۵ سالی که شاید اگر نصیب هر تیمی میشد آن را به ورطه نابودی میکشاند، دوباره به پاخاست.
البته باز نه به همت والای مسئولین و ارگانهایی که سرمایه بیت المال را برای شهرهای دیگر شایسته می دانستند، بلکه به همت و عشق دیوانه وار هواداران و بازیکنان با غیرتی که بدون چشمداشت مالی، حتی جان خویش را نیز به پایش گذاشتند تا سپیدرودشان به پاخیزد.
با تشکر از متن زیبای آقای شبانکاری می خواستم بگم که ملوان کجایی ؟!!!……….دقیقا کجایی ؟!!!………