وب سایت رسمی باشگاه سپیدرود رشت
خداحافظ ای همنشین شقایق …

خداحافظ ای همنشین شقایق …

وب سایت رسمی باشگاه فرهنگی ورزشی سپیدرود – این روزها غم غریبی دو ستاره فراموش نشدنی فوتبال ایران، جامعه ی فوتبال دوستان کشورمان را در غم فرو برده است. باشگاه فرهنگی – ورزشی سپیدرود رشت ضمن عرض تسلیت به مناسبت درگذشت رضا احدی کاپیتان گیلانی تیم ملی و استقلال تهران و همایون بهزادی سرطلایی تیم ملی و پرسپولیس تهران، سوگنامه ای را به قلم پژمان راهبر و امید مافی را به شما بزرگواران پیشکش می نماید.

ذکر مصیبت، طبیعت طبیعی همه مرگ ها در ایران است؛ کما اینکه امروز بعد از فوت رضا احدی.

احدی فوتبالیست ممتاز نیمه اول دهه ۶۰ استقلال است؛ بازیکنی با موی بلوند و تکنیک خیابانی که هواخواهان بسیاری داشت.

مهمترین تصویر از احدی در ذهن من حضور ناگهانی اش در استقلال در دربی پر زد و خورد سال ۶۸ است که با تک گل عابدیان به سود پرسپولیس به اتمام رسید.

احدی شوک ترکیب استقلال بعد از دو سال دوری از این تیم بود؛ بازیکنی که برای پایان مجادلات کاپیتانی دوباره به حمع آبی ها فراخوانده شده بود.

او در این دربی بارها با تکل های مجتبی محرمی نقش بر زمین شد و بیم اخراج محرمی می رفت اما روز، روز خوش شانسی پرسپولیس بود که با گل عابدیان بردی سرنوشت ساز را مقابل استقلال به دست آورد؛ در حالیکه این بازی مهم ترین فرصت استقلال برای جبران باخت ۶ گله مقابل پرسپولیس بود؛ اگر توپ ها از قلیچ و سپس سلطانی می گذشت.

نکته مهم درباره احدی، غروب تدریجی او پس از بازگشت به ایران بود. ستاره ممتاز استقلال در فصل ۶۴، با سبیل دیگر آن احدی بازی برق و صدا وسیما و هما نبود؛ و درنهایت غریبگی چهره تازه او را از استقلال دور کرد و او شاید با شرایطی نامتناسب با استعداد ذانی اش از فوتبال کنار رفت درحالیکه پرسپولیس آخرین تیم باشگاهی اش بود.

بگذارید برسیم به اینجا که این غریبگی و دوری به فضای تیره و لعنتی  اواسط دهه شصت هم ربط  داشت این که دو سال تمام هیچ خبری از او نشنیدیم و انگار نه انگار که او یکی از دو لژیونر فوتبال ما در آن روزهاست.

پس، کوه یخ دست نیافتنی سمت چپ استقلال آرام آرام آب شد و دیگر هرگز هیجانی را برنینگیت.

تا امروز که مرگ او و مرگ طلبی ما از راه برسد و چپ پای رویت وایت اسن را به صفحات اول بازگرداند.

آن قدر تیتر یک که هیچ وقت در همه این پنجاه سال زندگی…

photo_2016-01-26_03-30-06

 خداحافظ ای همنشین شقایق..

داشت نور به قبر رضا پا پرانتزی می تابید که ناگهان مرگ عاشق ستاره دیگری شد و دست در گردن سرطلایی انداخت و او را از سلول دنج و تنگش جدا کرد.

داشت احدی برای احدی زیر نور ماه  لالایی می خواند تا بلکه زیر خاک یخ زده ای که مورچه هایش از فرط سرما خوابشان نمی برد، چرتی بزند که روزگار روسپی، بی ترحم و بی ارفاق همایون را  هم در آغوش گرفت و زیر گوش جنتلمن با صدای شمرده گفت: وقتی در فراموشخانه تاریکت روز و شب را دوره می کنی، بهتر است از زمین کنده شوی تا بساط دردانه گی ات جور شود.

آخر اینجا به محض آخرین نفس، زیرخاکی ترین عتیقه ها سوگلی می شوند و عکس هایشان با استتوس های این مجاز آباد آشتی می کنند.

سگرمه های در هم رفته لر ساده و بی شیله پیله ساعت یک بامداد آدینه را نشان می داد که فرشته مرگ از نعش بو گرفته اما مطهر و معطر دهداری، شیرزادگان، حجازی و  مظلومی رد شد و سرودی رومانتیک خواند برای مردی که تا دم گور عشق را رعایت کرد.

همو که در سال های ویرانی، چشم بسته قصرها را فتح می کرد و سکوهای سرخ را به  حرکات موزون  وا می داشت.

photo_2016-01-26_03-29-54

حالا گریه کار کمی است برای مظلومیت و غربت مردی که در این سال ها  نامش بی رحمانه در یادها هاشور خورد و ستاره های بی بکارت متمول، محض رضای خدا، شاخه ای گلایل یا زنبق حتی به نشانی خانه اش در هیچستان  نفرستادند.

حالا همایون در سیاه زمستان این حوالی، ابر باروری شده است که هر جای دنیای پست که خودش بخواهد می بارد و یاد پیشانی اش که به گل آغشته بود را زنده می کند. پس تا سلامی دیگر در آن دنیا بدرود آقای گل سال های دور از حافظه.

از تو چه پنهان، این جماعت به زودی فراموشت می کنند و اصلا در خاطرشان نخواهد ماند کدام توپچی مادر مرده در داربی شش تایی  ها، انبارهای باروت را منفجر کرد.

زمین از چشم های بسته تو و کافوری که در غسالخانه انتظار تنت را می کشد شروع می شود و جایی در امتداد  گیسوان  سفید خرامانت خودش را به باد می دهد.به همین روز  بی خورشید قسم!

این چشم های مصمم، ساله ای بعد همیشه نمی از اشک را همراه خود داشت.

این بزرگترین تغییر فوق ستاره دهه ۴۰ فوتبال ایران در گذر ایام بود؛ چیزی که شماره یک جلدهای هفتگی و فاتح دروازه های آسیایی را تبدیل به پیرمردی مظلوم و بی آزار کرد.

این راز بزرگ همایون بهزادی است؛ و البته نزدیکانش می دانند چه شد که سرطلایی خیلی پیش تر از موعد پیله پیری را به تن کرد.

روحش شاد؛ و حیف که آرشیوها سوختند و راش های روزهای جوانی فقط در ذهن ها باقی ماند.

حیف که پدرهای نسل ۵۰  اکثرا گرفتارتر و بی حوصله تر از آن بودند که خاطره پرش های یک متری و سربه توپ های کشنده همایون را برای بچه ها داستان کنند.7277915f-f3e0-4ced-b17a-6f7dce95b0cf-cb

نظرات (1)

جمع زیر را وارد کنید:

5 + 3 =
  1. سپهر

    روحت شاد داداش

    پاسخ