وبسایت باشگاه سپیدرود رشت

نگاه روز – ما تربیت نشدیم!

رضا بابایی

وب سایت فرهنگی ورزشی سپیدرود – ما تربیت نشدیم. تربیت ما بیش از این نبوده است که به بزرگ‌ترها احترام بگذاریم، کلمات زشت نگوییم، پای خود را جلو پدر و مادر دراز نکنیم، حرف‌شنو باشیم، صبح‌ها به همه سلام کنیم و دست و روی خود را بشوییم، لباس تمییز بپوشیم، صدای خود را در جمع بلند نکنیم و…

اما ساده‌ترین و ضروری‌ترین مسائل زندگی را به ما یاد ندادند. کجا به ما آموختند که چگونه نفس بکشیم، چگونه اضطراب را از خود دور کنیم، موفقیت چیست، ازدواج برای حل چه مشکلی است…؟ از «نفس کشیدن» تا «سفر کردن» نیاز به آموزش دارد.

بخشی از سلامت روحی و جسمی ما در گرو تنفس صحیح است. آیا باید در جوانی یا میان‌سالی یا حتی پیری، گذرمان به یوگا بیفتد تا بفهمیم تنفس، انواعی دارد و شکل صحیح آن چگونه است و چقدر مهم است؟!

به ما حتی نگاه کردن را نیاموختند. هیچ چیز به اندازۀ «نگاه» نیاز به آموزش و تربیت ندارد. کسی که بلد است چطور  ببیند، در دنیایی دیگر زندگی می‌کند؛ دنیایی که بویی از آن به مشام بینندگان ناشی نرسیده است.

هزار کیلومتر، از شهری به شهری دیگر می‌رویم و وقتی به خانه برمی‌گردیم، چند خط نمی‌توانیم دربارۀ آنچه دیده‌ایم بنویسیم. چرا؟ چون در واقع «ندیده‌ایم». همه چیز از جلو چشم ما گذشته است؛ مانند نسیمی که بر آهن وزیده است.

اگر حرف مولوی درست باشد که می‌گفت:

فرع دید آمد عمل بی‌هیچ شک          پس نباشد مردم الا مردمک

باید بپذیرم که آدمیت ما به اندازه مهارت ما در «نگاه» است. جان راسکین، آموزگار بزرگ نگاه، در قرن نوزدهم می‌گفت:

« اگر دست من بود، درس طراحی را در همه مدارس جهان اجباری می‌کردم تا بچه‌ها قبل از اینکه به نگاه‌های سرسری عادت کنند، درست نگاه کردن را به اشیا بیاموزند. »

می‌گفت: «کسی که به کلاس‌های طراحی می‌رود تا مجبور شود به طبیعت و پیرامون خود، بهتر و دقیق‌تر نگاه کند، هنرمندتر است از کسی که به طبیعت می‌رود تا در طراحی پیشرفت کند.» (آلن دو باتن، هنر سیر و سفر، ص۲۶۹)

اگر در خانه یا مدرسه، یاد گرفته بودیم که چطور نگاه کنیم، چطور بشنویم و چطور بیندیشیم، انسانی دیگر بودیم. انسانی که نمی‌‌تواند از چشم و گوش و زبان خود درست استفاده کند، پا از غار بدویت بیرون نگذاشته است؛ اگرچه نقاشی‌های غارنشینان نشان می‌دهد که آنان با «نگاه» بیگانه نبودند.

کسی به ما یاد نداد که چگونه از حق خود دفاع کنیم یا چگونه حق دیگران را مراعات کنیم !…  یک‌بار به شاخه درختی که جلو خانه ما مظلومانه قد کشیده است، خیره نشدیم.

نگاه کردن، شنیدن، گفتن، نفس کشیدن، راه رفتن، خوابیدن، سفر کردن، بازی، تفریح، مهروزی، عاشقی، زناشویی و اعتراض، بیشتر از املا و انشا نیاز به معلم و آموزش دارند. آفرین بر سهراب سپهری که بزرگ‌ترین آموزگار نگاه، در ایران معاصر بود:

ما هیچ؛ ما نگاه

کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد

هیچ‌کس زاغچه‌ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت

من به اندازه یک ابر دلم می‌گیرد

وقتی از پنجره می‌بینم حوری

دختر بالغ همسایه، پای کمیاب‌ترین نارون روی زمین

فقه می‌خواند

چیزهایی هم هست، لحظه‌هایی پر اوج

مثلاً شاعره‌ای را دیدم

آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش

آسمان تخم گذاشت

و شبی در شب‌ها

مردی از من پرسید

تا طلوع انگور، چند ساعت راه است؟

اخبار مرتبط با خبر بالا را از دست ندهید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

3 × سه =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

15 دیدگاه ارسال شده است

  • امیدی گفت:

    انسان باایمان، روحی مطمئن، اعصابی آرام و قلبی سالم دارد.

  • سعید گفت:

    دکتر شریعتی / من از معراج آسمانها می آیم
    همه ی طبقات آسمان را گشته ام ، در دل ستاره باران نیمه شبهای روشن و مهربان تابستان ، بر جاده کهکشان تاخته ام ، صحرای ابدیت را درنوردیده ام ، بال در بال فرشتگان ، در فضای پاک ملکوت شنا کرده ام ، با خدایان ،ایزدان با همه ی الهه های زیبای آسمان ، با همه ارواح جاویدی که در نیروانای روشن و بی وزش آرام یافته اند آشنا بوده ام .از هر جا ، از هر یک یادی ، یادگاری ، برایت آورده ام . از سیمای هر کدام زیباترین خط را ربوده ام ، از اندام هر یک نازنین طرح را گرفته ام ، از هر گلی ، افقی ، دریایی ، آسمانی ، چشم اندازی ، رنگی دزدیده ام ، و ، با دست و دامنی پر از خطها و رنگها و طرح های آن سوی این آسمان زمینی ، از معراج نیمه شبان تنهایی ، به دامان مهربان تو – ای دامن حریر مهتاب شبهای زندگی سیاه من – فرود آمده ام ، نشسته ام تا آن ودیعه ها که از آسمانها آورده ام در دامن تو ریزم .
    برگرفته از کتاب هبوط در کویر

  • اکبری گفت:

    استاد مرتضی مطهری در کتاب حق و باطل جملاتی به این مضمون نوشته اند :

    از کودکی همیشه این سوال برایم مطرح بود که :

    چرا قطار تا وقتی ایستاده است کسی به او سنگ نمی زند…

    اما وقتی قطار به راه افتاد سنگباران می شود…

    این معما برایم بود تا وقتی که بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم دیدم این‏ قانون کلی زندگی ما ایرانیان است که هر کسی و هر چیزی تا وقتی که ساکن‏ است مورد احترام است.

    تا ساکت است مورد تعظیم و تبجیل است اما همینکه به راه افتاد و یک قدم برداشت نه تنها کسی کمکش نمی‏کند ، بلکه‏ سنگ است که بطرف او پرتاب می‏شود و این نشانه یک جامعه مرده است ولی یک جامعه زنده فقط برای کسانی احترام قائل است که :

    متکلم هستند نه‏ ساکت ، متحرکند نه ساکن ، باخبرترند نه بی‏خبرتر .

  • میثاق گفت:

    دلتان خوشه برادران . بی ادبی و نمک نشناشسی الان دیگه عادی شده . هر چقدر محبت به دیگران می کنی خیلی زود فراموش می کنن این به نظر شما از تربیت شروع نمیشه اگه خوب تربیت شده بود تو خونه تو مدرسه تو محله با ادمای خوب می گشت این طوری میشد

  • اصغری گفت:

    قالَ رَسُولُ اللهِ – صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِه – : لَیْسَ مِنّا مَنْ لَمْ یَرْحَمْ صَغیرَنا وَ لَمْ یُوَقِّرْ کَبِیرَنا.
    پیغمبر اکرم – صلی الله علیه و آله – فرمود: کسی که به کودکان مسلمین رحمت و محبت نکند و بزرگسالان را احترام ننماید، از ما نیست.
    «مجموعه ورام، ج ۱، ص۳۴»

  • محمد گیلانی گفت:

    عالی
    جای بسی خوش بختیست که مطالبی اینچنینی و به واقع اصلی در این سایت مطرح میشود
    عدم تامل و تعمق فردی درد امروز ماست که رفع آن پیشنیازهای درست دیدین و شنیدن را طلب میکند.
    سپاس

  • شکان غایبی ساسانی/با داماش و سپیدرود و فرهنگ والایمان،رشت را به جهانیان بشناسانیم./ @gilanebozorg ۲ / آذر / ۱۳۹۵ ساعت: ۱۵:۰۹ گفت:

    ‌#مشاهیر گیلان بزرگ

    شاپور جفرودی?

    شاپور جفرودی هنرمند، شاعر، ترانه سرا، آهنگساز، بازیگر تئاتر و خواننده موسیقی محلی در سال ۱۳۰۷ در رشت بدنیا آمد. وی فعالیت های هنری خود را از سن ۱۶ سالگی از طریق ایفای نقش در برنامه های تئاتر دبیرستانها، آموزش و پرورش و سپس اداره کل فرهنگ و هنر استان گیلان آغاز نمود و به مدت ده سال در سالن تئاتر گیلان موسوم به تماشاخانه گیلان، برنامه های تئاتر طنز و انتقادی در پیش پرده و میان پرده های تئاتر را اجرا نمود. در سال ۱۳۲۶و همزمان با اوج گیری فعالیت های هنری و تئاتر در تماشاخانه گیلان، تیپ مستقل رشت از طرف ارتش در شهر رشت تشکیل گردید. در آن زمان ارتش کشور از رادیوی اختصاصی برخوردار بود و به همین دلیل، تیپ مستقل رشت از او خواست تا نسبت به تاسیس رادیو ارتش رشت اقدام کند. با توجه به صدای گرم این هنرمند و تسلط وی به دستگاههای موسیقی ایرانی، در سال ۱۳۳۰جهت همکاری با ارکستر بزرگ رادیو ایران واقع در تهران فرا خوانده شد و پس از قبولی در تست صدا و شیوه های آوازخوانی، همکاری با رادیو تهران را آغاز نمود. جفرودی، پس از موفقیت در تست صدا و خوانندگی، برای همکاری با برنامه کارگران رادیو تهران پذیرفته شد و شروع به اجرای برنامه نمود. در این دوران، جفرودی برای اجرای برنامه به صورت کنسرت به شهرهای مختلف کشور سفر می کرد و برنامه های متعددی اجرا نمود که با استقبال گسترده مردم مواجه می شد. وی از اجرای کنسرت خود در شهر چالوس در سال ۱۳۳۴ به رهبری رکن الدین نژند به نیکی یاد می کند و آن را از برنامه های بسیار موفق خود می داند. پس از همکاری با شاپور نیاکان، فعالیت های هنری جفرودی مورد توجه ارکستر بزرگ رادیو ایران که در آن زمان از همکاری اساتید موسیقی کشور از جمله مشیر همایون شهردار، حسین یاحقی، حبیب اله بدیعی، عبداله جهان پناه، سیروس شهردار، محمد میرنقیبی، مجید وفادار، فرهنگ شریف، احمد عبادی و بسیاری از بزرگان موسیقی کشور بهره می برد قرار گرفت. در این دوران، سبک ترانه های جفرودی به سمت موسیقی اصیل ایرانی گرائید و در دوران همکاری با ارکستر بزرگ رادیو تهران، ترانه های متعددی از جمله گل بهار، مهتاب شبان، بیاد او، باغچه، برگ گل، جشن گل، خنده سحر، چشم عاشقان، عالیه، دل بیقرار ، پیک آرزو و را اجرا نمود. در آن زمان، افرادی مانند بهرام شمس، همایون خرم، امیر ناصر افتتاح، انوشیروان روحانی، پرویز یاحقی، جهانگیر ملک و جلال ذوالفنون که بعد ها خود از اساتید موسیقی کشور شدند در ارکستر بزرگ رادیو ایران با جفرودی همکاری داشته اند. دوران شکوفایی فعالیتهای هنری جفرودی در رادیو تهران به سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۰ برمی گردد که ترانه سرایان مشهوری از جمله تورج نگهبان، بیژن ترقی، تیمورتاش ، شهدی لنگرودی، ابوالقاسم حالت، محمود پاینده و جعفر مهرداد (شاعر ترانه ی گل پامچال) برای وی شعر سروده اند. ترانه های این هنرمند در دوران همکاری اش با ارکستر بزرگ رادیو تهران در دستگاههای مختلف موسیقی ایرانی منجمله دشتی، افشاری، ابوعطا، شوشتری، شور، سه گاه، بیات ترک و ماهور است. در سال ۱۳۳۴ برنامه گلها به همت داود پیرنیا در رادیو تهران آغاز به کار کرد. این برنامه که شامل شش مجموعه گلهای جاویدان، گلهای رنگارنگ، برگ سبز، یک شاخه گل، گلهای صحرایی و گلهای تازه بود مجموعه ای بی بدیل از هزاران ساعت موسیقی و ترانه اصیل ایرانی را فراهم آورد که امروز مجموعه آنها “گنجینه گلها” نامیده می شود. در این برنامه ها، خوانندگان بزرگ و اساتید موسیقی ایران از جمله غلامحسین بنان، حسین قوامی، عبدالوهاب شهیدی، مرضیه، الهه، خوانساری، شجریان، اکبر گلپایگانی، نادر گلچین و بسیاری از اساتید موسیقی اصیل ایرانی به اجرای برنامه پرداخته اند. شاپور جفرودی به واسطه صدای زیبا و تسلط بر موسیقی اصیل ایرانی یکی از خوانندگانی است که به برنامه گلها دعوت شده و با آن همکاری کرده است. جفرودی دو برنامه در گلهای صحرایی شماره ۲۵ و دو برنامه در بک شاخه گل شماره های ۵۱ و ۶۵ با همکاری استاد احمد عبادی دارد و هر چهار برنامه مذکور به زبان محلی گیلکی اجراشده است. از بین خوانندگان محلی گیلانی به غیر از جفرودی، ناصر مسعودی و شمس نیز به اجرای برنامه به زبان محلی گیلکی در مجموعه گلها دعوت شده اند. سازمان یونسکو مجموعه موسیقی ایرانی “گنجینه گلها” را “بزرگ‌ترین گنجینه میراث صوتی” قلمداد کرده است. در سال ۱۳۳۶ ، شاپور جفرودی که در اوج محبوبیت و فعالیت هنری قرار داشت، با دختر عموی خود ازدواج نمود. آن سال های موفق با تاسیس تلویزیون ملی ایران مصادف شد و جفرودی که دیگر جز هنرمنران محبوب و شناخته شده محسوب می گردید توسط حبیب اله ثابت پاسال مؤسس تلویزیون ایران برای همکاری با این رسانه دعوت شد و در آن به اجرای برنامه پرداخت.

    ادامه
    ???
    @gilanebozorg

  • خسرو گفت:

    اولین نتیجه تربیت وفاداری است بیاییم به تیم شهرمان وفادار باشیم

  • دوستی گفت:

    اقا وضعه تیم خوب نیست مشکل داره به فکر تیم باشین

  • طاهر گفت:

    سپیدرود یادگار شهرماست در حفظ ان بکوشیم

  • چراغی گفت:

    به قول سعدی شیراز :
    تن ادمی شریف است به جان آدمیت
    نه همین لباس زیباست نشان ادمیت

  • سجاد گفت:

    دیله‌ به‌ دیل، کویه‌ رایه‌
    وفا نیافته، روسوایه‌
    ‌هچین‌ تره‌ فدا نوکون‌
    ‌فدای‌ بی‌ وفا نوکون‌
    وفا به‌ باد بده‌ مره‌
    ‌زمانه‌ یاد بده‌ مره‌
    که‌ هر کی‌ بی‌نوا تره‌
    محبت‌ آشنا تره‌
    ………….. شیون فومنی

  • سجاد گفت:

    می گیلان جان – شیون فومنی
    رو به طیران کی خوسم گیلانِ خواباَ دینمه
    فوچینم می چوما او کوگا عذاباَ دینمه
    می زنای بخواب اَیه مراگه اَ غریبه جا
    کله پیش آخرئی روز تی مرگه خواباَ دینمه
    اَمی همساده چاکود عمارتِ سه مرتبه
    مردمِ خانه ولی من تی قوراباَ دینمه
    تی کولا پَشم ناره خنده دآره تی مشتگی
    کرتاکرت هچین تی او کفشِ بخواباَ دینمه
    دانمه مورام بزه سگه سرم نی وان بینه
    هچینی سنگان سر تی چاقو ساباَ دینمه
    بشویی کاغذ فاگیفتی نکودی بارواکونی
    تا بگم بازار منم تی چله چاباَ دینمه
    اوناگم آخر زنای خوابم مرا دس نکشی؟
    می ماده بهم خوره تو لا کیتابا دینمه
    ترسمه صفیانی بم اَجورکی شب خواب میان
    تی مانستان آدم کلّه خراباَ دینمه
    همه خو مردِ مرا گول گیدی گول ئیشتاویدی
    من تی او نمکیار بساب بساباَ دینمه
    نیشته یی می قبر سر کراَ میره آرده یاری
    مورده شور خانه تی او دس آسیاباَ دینمه
    می دیلاَ غورصه کونه هچین ئی تا سمان پلان
    وختی کی سولاخ سولاخ می پاجوراباَ دینمه
    درازه روزاَ دری صحرا مرا محل ننی
    ج تووبیشتر می کنار تی عکسه قاباَ دینمه
    ئی تا روز خانه تکانی ئی تاروز تی گوشورا
    ذله یم بسکی همش تی توندِ تاباَ دینمه
    می چوقا چلکه چلانه دودٍکه بویا دهه
    تی گولاب شیشه ولی مکّه گولاباَ دینمه
    من کرا سیلی مرا می دیمه کا سُرخادرم
    در عوض بجوش بآموک تی زرده آباَ دینمه
    روزی صدبار نیشینم عیزرائیلهِ نامه فادم
    فان درم رایا اَکه اونه جواباَ دینمه
    گرمه خوابم …. دو خوانه مرا مسافرخانه چی
    ویریزم چفه عرق می رختخواباَ دینمه
    دمبدم شیطاناَ لانت کونمه خودایا گم
    اَکه پس می نازنین احمدگوراباَ دینمه؟
    من کی ماشین نارمه موتورچینَه وراگیرم
    فورانید گشتِ جاده شکار گوراباَ دینمه
    ج هورام واگردمه شم فتاحی ورجا کَلَرم
    گمجِ من رفِ جور اربا دوشاباََ دینمه
    فردایی بپائیسم پا کُرسی جور تلارِه سر
    دسه دسه بچرا دشتگی گاباَ دینمه
    بارِجیر چارودارِ پیش کره مهتاب بشوپس
    ماسوله قاطرانِ دهن اَلاباَ دینمه
    گردانم می فانوساَ شب قلاکولِ صحرایی
    اونه کاهو باغ من کاپیش و راباَ دینمه
    رقایب روزهِ ره شم چارباغ قبرستانی پوشت
    نان و حلوا تُخس کونم اونه صواباَ دینمه
    من کی باور نکونم عومر اگه بفا بداشت
    فومنِ آغوزکله آشِخ توراباَ دینمه
    وختی شید هوا خوشیِ شهرِبجار حصیرشورا
    ماسی و مارُخ و مُمتاز و رُباباَ دینمه
    دمبتو ابرِ مانستان می دیلاَ گریه دره
    دمبدم می پاجیری روبار آباَ دینمه
    یانی به … زاکی هوا دبه می کلّه ئی تا روز؟
    فومنِ سه شنبانه آلبالو آباَ دینمه؟
    یانی به … کتل بنم خورشیدی قاوه خانه پیش؟
    شیخالی تاوستانِ ورفه دوشاباَ دینمه؟
    پاگوشا سونت کونی هفت شب و گازه فورشان
    آخ ئی واردِه دیهاتِ عروسی داباَ دینمه؟
    ئی شکم تا بخورم اَساَ تراَ نواستنه
    فومنِ حلوا کوچیل می دیله باباَ دینمه؟
    طیران “خشک نانا” چیلیک زنم درجک پوشت
    خیابان کلوخ کلوخ دود کباباَ دینمه
    شیونی من کی شبان شکر خودا گوشنه خوسم
    پس چی واستی گیلانِ اَچه مَچی خواباَ دینمه؟

  • امین (سپیدرود) گفت:

    سلام
    آقای اصغری
    در آیه گفته شده کودکان مسلمین!
    ولی من میگم انساها با هر دینی که دارند چون آفریده ی خداوند هستند

  • امین (سپیدرود) گفت:

    متن جالبی بود
    اما متاسفانه معنای خیلی از واژه ها کامل انجام نمی شود
    آموزش و پرورش : مدرک برای رفع نیاز
    راهنمایی و رانندگی : جریمه های عجیب
    باشگاه فرهنگی و ورزشی : صرفا رقابت برای شهرت
    و خیلی از واژه های دیگر که صرفا واژه هستند نه جهت رشد