وبسایت باشگاه سپیدرود رشت

یادداشت روز – مدیران خط کش بدست!

علی رضا مویدی فر

وب سایت فرهنگی ورزشی سپیدرود – بچه که بودیم، در دبستان امید شهر رشت، که حالا زیر چرخ های اتومبیل هایی که از خیابان معلم می گذرند، خاطره هایش را دفن می کند، ناظمی داشتیم بنام آقای جنگلی.

زنگ های تفریح که می شد، بر بالای سکویی که میان دو کلاس قرار گرفته بود، پشت یک میکروفون پایه بلند می ایستاد و به کنش های ۲۰۰ بچه ۷ تا ۱۱ ساله (و گاهی بیشتر) نگاه می کرد.

در دستش خط کش قهوه ای بلندی بود که گاهی صدای شکافتن هوا در مسیر حرکتش به سمت کف دست کودک بخت برگشته ای، سکوتی ثانیه ای بر آن حیاط کوچک حکمفرما می کرد.

آقای جنگلی حکماً قبل از نوازش آن کف دست، دو سه باری نام صاحبش را صدا کرده بود که: ” آرام… ندو… مگه با تو نیستم؟…” و… و کودک سر به هوا، بنا به غریزه رهایش نشنیده بود و یا خود را به نشنیدن زده بود. آقای جنگلی بر اساس نوع آموزشی که از بزرگترهایش به یادگار داشت، قطعا فکر می کرد که دارد آینده کودک را می سازد.

آینده ای پر از تسلیم و رضا، پر از خوف و رجا، پر از فهم و درک و کمال و نظم. اما نمی دانست که جبر زمانه، که ترکه های فلک کردن نسل پیش از او را به خط کش بلند تبدیل کرده، پیوسته از طول خط کش ها خواهد کاست و بر حجم مفاهمه و گفتگو خواهد افزود.

این یادآوری از بیش از ۳۰ سال پیش است. دنیا عوض شده. گچ و تخته پاک کن، حالا در حال گذر از ماژیک به تبلت هستند. صف پشت کنکور خلوت شده و آموزش از فریضه به کسب و کار تبدیل شده.

اما در اوج این تحولات عمیق، هنوز معتقدان به چوب فلک و خط کش بلند، نفس می کشند و “هل من مبارز” می طلبند. هنوز فکر می کنند با دو تا کف دستی دردناک، می توانند ذهن و اراده و انتخاب انسان ها را بدست بگیرند.

ای بسا می دانند که نمی شود، اما لجاجت از یکسو و بلد نبودن راه جایگزین از دیگر سو، وادارشان می کند تا به سنگر خط کش و تنبیه پناه ببرند.

۳۰ سال پیش هم هیچکدام از دانش آموزان دبستان امید که سهمیه ای از آن خط کش نصیب شان شد، نه در نتیجه پذیرش درد، استاد شدند و نه به قهقرا رفتند. تنها رد زخمی بر روح و جانشان نشست که خدا می داند کجا و چطور درمانش کردند.

حالا… در عصر رسانه، در روزگار غلبه گفتگو بر جنگ، در فراگیرترین و انحصاری ترین و یگانه ترین رسانه این مملکت، جریانی آغازیده که با خط کشی بلند، روی سکوی نظارت، به رصد رفتار زیردستانش نشسته و هراز گاهی، بچه شیطان و حرف گوش نکنی را به بالای سکو فرامی خواند و کف دستش را می نوازد تا بقیه حساب کار دست شان بیاید.

که باید چشم بگویند و سمعاً و طاعتاً از زبانشان نیفتد و کرنش کار هر روزشان باشد. که بشوند مصداق آن بیت از ترانه “علی کنکوری”: ” سرتو خم کن تا درا وا بشن / تا بگی نه، پشت کنکور میمونی…”

*****

عادل فردوسی پور بابت رفتار سالیان اخیرش، شایسته نقدهای بی رحمانه ای است. اما با همه کجدار و مریزهایش، هرگز سزاوار بایکوت و تحریم و تعلیق نبوده است.

نمی دانم، شاید این ترکه های دو هفته اخیر بر کف دستان برنامه ۹۰، رستاخیزی باشد برای ۹۰ و سازنده اش تا حتی شده برای حفظ برندشان، طرحی نو دراندازند.

اما آنچه مسلم است، لجبازی و یکدندگی و توجیهات غریب مدیران شبکه ۳، هیچ خطی بر چهره ۹۰ نمی اندازد و ای بسا بخشی از محبوبیت از دست رفته آن را نیز بازگرداند.

شاید از پس این رخدادها، ۹۰ و فردوسی پور، بشوند مصداق آن مثل که گفت “ضربه ای که تو را نکشد، قوی ترت خواهد کرد”. فردوسی پور حالا باید برابر مدیران خط کش بدست، در عین بیش از این خم نشدن، زنده بماند.

راه این زنده ماندن نیز از مسیر احیای دوباره رابطه قدرتمند عادل با بینندگانش می گذرد. ارتباطی که ضعیف شدن آن در سالیان اخیر، ۹۰ را ضربه پذیرتر از هر زمان دیگری در طول دوران تولید و پخشش قرار داده است.

و کسی که باید این را بفهمد، تنها و تنها عادل فردوسی پور است.

پی نوشت: آقای جنگلی انسان شریفی بود و هست. هرکجا که هست، امیدوارم تندرست باشد.

اخبار مرتبط با خبر بالا را از دست ندهید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

12 + 1 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

1 دیدگاه ارسال شده است

  • آرتين حيدري گفت:

    قشنگ نوشتین عادل ضعفهاشوبایدبرطرف کنه که مهمترینش دشمنی باتیمهایه پرطرفداره شهرستانیه