عماد واسع
وب سایت رسمی باشگاه فرهنگی ورزشی سپیدرود – حالا برای این مرد، که کابوس تمام این سال های اخیرش به واقعیت می پیوندد، البته که چیزی مثل همان حرف های ابتدایی وداعش با عزیز نیست.
حرف هایی که تویش اشک امان نمی داد، حرف هایی که پشتش انفجار دارد و واژگونی، از بی خیری این زمانه، مثل واقعیت داشتن سپردن عزیز به سینه این خاک لعنتی.
برای او که چیزی جز سکوت و اشک کاری جواب نمی دهد، نوشتن؛ توضیح واضحات است، برای مردی که امید و معبدش را حالا از دست داده، کسی که جانانه پسری کرد و نوکر سینه چاک مادر بود.
برای او نوشتن، برای دیدن اعمالش چیزی فراتر از سوختن است، همان حرف هایی که این روزها تکرارش می کند.
حتم او دوست دارد زمان به عقب بیاید، اما نه، ای کاش شب ها کمی سرعتش توی عبورش بیشتر شود. او که علیِ عزیز بود، کسی که شوق دیدنش را دلچسب تر از هر پیروزی توی زمین چمن می دید.
اما، باز این پروردگار حادثه اش را رقم زد، حالا فقط مانده که به او بگوییم؛ طاقت بیار و باز هم مرد باش که عزیز تو را می بیند.
دلخورش نکند، از این رهایی از دردی که امانش را گرفته بود…