عماد واسع
وب سایت رسمی باشگاه فرهنگی ورزشی سپیدرود – قبل از هر چیز باید عذری خواست از بچه های سپید جامه راهنمایی و رانندگی و انتظامی، ما یکشنبه باز حکایت خودمان را داریم، البته بد نیست، اطلاعیه ای صادر کنید و بگویید عضدی در قرق ارتش سرخ است، می خواهیم هلهله به راه بیندازیم، می خواهیم از این ور تا چهارراه میکائیل و منبع آب و از آن ور تا فلکه گاز کارناوال مان را با همه قسمت کنیم.
چون ما یکشنبه مردمان سرخوش هستی، هستیم در آن لحظه، سینه ایی سوخته و صبری ایوبی داشتیم، یادش بخیر توی ضلع گرما، بغل نرده های کوتاه حاشیه میدان رازی، درست همانجایی که این ور ترش سرباز سر پستش دیگر ما را شناخته بود و گیرمان نمی داد که کمی آنطرف تر بایست تا فرمانده بیاید، درست جایی که راننده تاکسی ها با دو انگشت خود ته سیگارشان را از این روزمرگی های بهم می فشردند، ما بدنبال یک شانس کوچک برای رسیدن کمی زودتر به سردارجنگل بودیم.
ورزشگاهی در گوشه سمت مخالف جاده از طرف رشت، وقتی زامبی ها آنجا لانه کرده بودند، و ما را برای دیدن عشق مان به آنجا تبعید!
یادش بخیر، شاید تو هم یادت بیاید برادر، هیچ کس نبود، ما هم گاهی یکی در میان می آمدیم، اما نه می توانستیم فراموشش کنیم و نه می توانستیم از این لامصب دل بکنیم! شیر آب قطع، توالت های تعفن برانگیز، یا گرما بود مثل لامپ شصت درست پس گردنمان یا سرمای سوز دار می شد مثل تساوی با سیاه جامگان و چشمهای علی نکوبین که می خورد توی استخوانمان تا روح را …
بی خیال عشقمان در صبرمان بود، وقتی شاید آرزوهای مان شده بود رویا، وقتی هر کسی هر جا کم می آورد، ما را بخاطر سپیدرودی بودنمان دست به سر می کرد، وقتی غم مان می گرفت توی همان خنده های دست جمعی، ما را برای پرسیدن های تکراری سئوال پیچ می کردند؛
الان سپیدرود کجاست؟ کی دارتش ؟ عجب حالی داری تو؟ .. و هزار یک حرف جفنگ دیگر که نثارمان می کردند…
و بعدش وقتی تنها که می شدیم با خودمان مالیخولیایی وار می گفتیم که این چه سرنوشتی است!؟
اما مگر می شود عشقت را وقتی از ته دل بپرستی، رهایش کنی، ما همیشه امیدوار بودیم، حتی وقتی در لیگ گیلان، اسم تیم های رو در رو قرار گرفته مان اشکمان را از این اجحاف بیرون می آورد، می دانی صحبت کی را می کنم، همان موقع ایی که روی تنه این عشق جاویدان هر کس یادگاری نوشت و رفت و این عزیز همیشه عزیز ما برای مردم همین کوچه بازار محل و کف خیابان بود و ماند…
بماند، همه درهمان گذشته، فراموش نمی کنیمش، چون راز ماندگاری مان درهمین سختی ها بود و حالا برای ۱۸۰ دقیقه باید بجنگیم، هر چند سرنوشت مان همیشه دست خودمان بوده و هر بار یک جوری خودمان گره اش زدیم.
مایی که در طرفه العینی شاد بودن را با اشک های حسرت گره اش می زدیم. اما این بار همه چیز نه تنها در جلوی دیدگان ماست، بلکه در دستان ماست، ما در خانه خود، در زمین خود و در میان مردم خود می خواهیم جشن صعود بگیریم.
وقتی تیم مان را از روی سکوها صدا می کنیم، وقتی سرخی و زردی آتش برای حریفان مشتعل شود، چه شانس بدی این گچسارانی ها دارند!
آه اصلا یادم نبود، باید آتش نشانی را هم خبر کنیم! حریق وابسته و آغشته به نفت و گاز است، وقتی سرخی ما ذوبش کند، دیگر آن وقت است که کار تمام است.
ما کار را نه در یک دیدار بلکه در هر دو دیدار یکسره می کنیم، وقتی در شادی و شعف غرق هستیم، وقتی سربازان مان می دانند ما به دنبال چه هستیم و چرا همیشه پشت تیممان مانده ایم؟
وقتی قلبمان را در کف دست می گیریم و می گوییم این همان سرمایه ای است که هر وقت خواستی می دهمش به تو ببین چند می خرنش تا دردت را التیام دهی، ما هستیم، برای یک حماسه، برای غیرت گذاشتن دو صد چندان بیشتر از قبل شما، می خواهیم آن روز واقعا زندگی کنیم، همان زندگی با روالی که دوستش داریم، می خواهیم بکنیم از این ناکجا آباد، وقتی در جایی هستیم که همه مدعی وارانه از روی ندانستن و بی درکی از نام سپیدرود کبیر در لیگی نفرین شده رقت انگیز ، برای ما قداره می بندند.
ما پیروزی می خواهیم نه سه امتیاز، شش امتیاز، برای تمام کردن و بستن و گوشه ای پرت کردن برای همیشه، برای بالابردن پرچم سرخ مان، برای گرفتن حقی که می دانیم عمریست پایمال شده و برای بازگشت به همان چیزی معتقدش هستیم.
من و ما و شما و همه به این سپیدرود مان ایمان داریم.
مردان سرخ جامه دیارم یکشنبه کار را در زمین ورزشگاه پیر شهر یکسره کنید.
ای که قامتت از بادبان بالاتر و فضای چشمانت گسترده تر از آزادی است. تو زیباتری ؛ از کتاب های نوشته و نانوشته من و سروده های آمده و نیامده ام.”
– نزار قبانی