وبسایت باشگاه سپیدرود رشت

سپیدرودم، تو خود عشقی

عماد واسع

وب سایت رسمی باشگاه فرهنگی ورزشی سپیدرود – برای مایی که با بوی عطر پوست پرتقال، روی تویست و چراغ نفتی، و لباس های در هم ادغام شده از بر گرمایی داخل خانه های تو در تو به بلوغ و سن و سالی رسیدیم، شنیدن خیلی چیزها برای مان پوزخند به همراه دارد، مثل شنیده هایی که هیچ وقت لمسش نکردیم، یعنی در واقع لمسش نکردیم، اصلا واژه لمس را تازگی فهمیدیم که یعنی همان دست زدن!

یا فرصت نبود یا نداشتیم یا فکرمان مشغول این بود این ها همه اش سوسول بازی است، چون مدعی بودیم از یک جای این رشت بهشت هستیم، دباغیان، ناصریه، استادسرا، زیر کوچه، باقرآباد، چهل تن، ساغریسازان، کسبخ، چمارسرا یا بچه پارک شهر  و  تا الا آخر. مدعی العموم بودیم، که کرچ وارانه زندگی کردن انگ خوشایندی بود، که در خلوت ذوق مرگش می شدیم از اینکه بزن بهادری در محدوده استراتژیک ما برای خودش قلمرویی دارد و همه آنها و اینها عشق بود.

مثل همین قلب های مجازی به سرخی که رنگش در شبکه های اجتماعی بستگی به کیفیت وضوح تصویر تند و ملایم تر است، اما برای بعضی از ماها، بیرون آمدن لغت عشق حتی در مردادماه رطوبت درجه  هزار هم باز، با دل مشغولی سپری می شود، از یک عشق جان از یک حرف ناب، از یک دلهره، که از صدتا قرار جلوی مدرسه دخترانه بالا و پایین کردن هم روان آدمی را بدتر بازی می دهد.

عشق، عشقی که با قهرهای یک روزه و چند ساعته همراه بوده، قرمز قرمز بود، به رنگ انار خوش دست آبدار، مانند هندوانه شب چله، مانند سرخی خون عاشقان یک هویت، این روزها فهمیدم، امسال هم باید روزی را باز روز عشاق نامید، همان ولنتاین فرنگی ها و از ما بهتران، نه برای مایی  که هر کدام مان بوی، ناب عرق زحمت کشیده می دهیم یا فرصت سه تیغ کردن به موقع این صورت را نداریم، همه این حرف ها باز روز یک عشق را بیاد آدمی می آورد.

سپیدرود همانی که الحق لیلی ماست و ما مجنونش، وقتی، قرار را از ما گرفته و یک عمر است دلبری می کند و دل می برد، پیرمان کرده، حتی سنگ قبرمان را با اسم خود حک کرده، اما باز خود خود عشق است، از همان عشق هایی که باید مریدش باشی، باید گلویت بیمه هر دو هفته یکبار یک استکان آب داغ بکنی و صدایت را پیش کشش کنی، همان عشقی که نه برای دیروز است نه برای این دو سه روزه، عشقی که سرخیش از رگ های ماست.

روز عشق را باید عاشق بود تا درک کرد، آن هم عشقی که عمری به دنبالش دویده باشی، برایش اشک ریخته باشی، و دست به سرت کرده باشند! بغض کرده باشی، درکی از تو و من نداشته باشند، باید عاشق باشی تا روز عشق را درک کنی.

عشقی که ماه ها و سال ها تبعیدش کرده بودند، عشقی به زیبایی یک دل صاف، که حتا خواستند با زیبایی بی پایانش با دست عده ای بزکش کنند، برای من و ما روز عشق، خود خود سرخی یک رود است، زندگیست، عشق بی پایان است و زیبای دوست داشتنی ست.

روز عشق من و ما هر روز است وقتی در ورزشگاه پیر شهرم هر بار امتی صدایش می کنند، عشق من و ما با سرخیش، یک چیز است؛ سپیدرود، عشقی که ما را به سر حد جنون کشانده، اما این دلبر از ما گزیز خوب کارش را بلد است، ما را به بازی عاشقی فرا می خواند و هر بار سر حد جنون را برای ما با خیسی چشم پیوند می زند.

سپیدرودم روزت مبارک، تو خود عشقی، اصل عشقی و ما مجنونت، روزت مبارک. ما به پایت می سوزیم مثل عشق شمعی به دور پروانه حکایت نقل شده پدر بزرگ ها.

اخبار مرتبط با خبر بالا را از دست ندهید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

چهار − دو =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

4 دیدگاه ارسال شده است