وبسایت باشگاه سپیدرود رشت

یادداشت – دنیای آشفتهی به سامان!
هادی پاکزاد
وب سایت فرهنگی ورزشی سپیدرود – در این دنیای آشفتهی بهسامان، هرکس مشغول کار خود است: نجار نجاری میکند، بقال بقالی میکند، نانوا نانوایی میکند، عطار عطاری میکند، سرمایهدار سرمایهداری میکند، کارگر کارگری میکند، بیکار بیکاری میکشد، امپریالیسم جهانی سازی یا جهانخواری میکند، سیاستمدار سیاستبازی میکند، شاعر شاعری میکند، مسافرکش مسافرکشی میکند.
کارگران اتوبوسرانی شرکت واحد اتوبوسرانی میکنند، معتادها به اعتیادشان ادامه میدهند، قاچاقچیها در تلاش برای افزایش آمار معتادان فعال هستند! معلمها معلمی میکنند، ورزشکار، ورزش می کند، عدهای دست توی جیب هم دیگر میکنند، عدهی بیشتری هم دست توی جیبشان میرود! عدهای پارتیبازی میکنند، عدهای خودِ پارتی هستند، عدهای چاپلوسی میکنند، تعدادی کلاهبرداری میکنند، عدهای توی زندانها به فکر روزهای بیرون از زندان دل خوش میکنند، جمع کثیری در حوادث رانندگی کشته و مجروح میشوند …
واقعاً که در این دنیای بسیار آشفتهی بهسامان که همه مشغول روز و شب گذرانی هستند … چه هم همهی وحشتناکی از لولیدنِ آدمها دیده میشود که هنرمندانه دارند به زندگی توهین میکنند!
به سراغ هر کس میروی، فریادش به آسمان بلند است … هر کسی گویا باید غمی داشته باشد. هیچ کس نمیتواند با خیالی آسوده از داشتههایش برخوردار شود!! گویی سرنوشت چنین حکم کرده که آدمها اگر بخواهند در این دنیای آشفته، به سامان بگذرانند باید که غرق در … اضطرابها، از زیرکاردررفتنها، دو روییها، نارو زدنها، ترافیکهای افسارگسیختهها، وقت کشیها، سکتهها، افسردگیها، افزایش روانیها ، خودکشیها … باید در انتظار دهها، نه بلکه صدها برابر بیش از همهی اینها که گفته شد، باشند.
زندگی در این دنیای آشفتهی بهسامان، بیشتر به معجزه میماند! … هر کسی بیخیال نسبت به دیگری، روزگار میگذراند و سعی میکند که فقط به فکر خودش باشد … در چنین سامانِ آشفته بازاریست که همه در سایه زندگی میکنند! یعنی در برزخ بهسر میبرند …
نه دنیا را دارند و نه به قولی آخرت را! در چنین شرایطی اکثر آدمها، در حال لغزش دایمی بر روی یخی مواج بهسرمیبرند و خوشبختی و شادیهای کاذبِ شان را تنها در مقایسههای کور با دیگرانی جستجو میکنند که از قافلهی پیشرفت پوفکی خودشان عقب ماندهاند …
و حال از اینکه ،کمو بیش از آنان نیستند، احساس خوشبختی کاذب و پردردسر خود را غنیمت میشمارند و همین است که عموماً شادیها، ماندگاری ندارند و غمها ، جا خوش میکنند …
بالاخره آیا در چنین آشفته بازار نابهسامانیِ سامان یافته، استمرار بودنِ بهینه امکانپذیر است؟ آیا میتوان بودن بهینه را معنا و یا تعریف نمود؟ آیا طول این بودنها، عرض مطلوبی را بههمراه دارد؟ آیا تفوق و برتری نگرش بهرهکشی از دیگران نیست که چنین دنیای آشفتهی نابسامانی را … عرضه کرده است؟ و …
مرسی مهندس دیدار که هستی دوست من . این یادداشت ها ما را امیدوار می کند که سپیدرود با شعور و آگاهی هواداران متعصبش به راه سخت خود ادامه می دهد.
من همیشه به اشخاصی که از دیدنشان ابدا خوشحال نمی شوم، مجبورم بگویم ” از دیدنتون خیلی خوشوقت شدم.” با این حال اگر آدم بخواهد توی این دنیا جل و پلاسش را از آب در بیاورد، مجبور است که از این جور مزخرفات به مردم تحویل بدهد…
قربان سلام ٬ دوستم می گه اختیار وقتی معنا داره که نظمی در کار باشه و شما بتونید نتیجه ی کارتون رو پیش بینی کنید. دوستم می گه وقتی هیچ چیز رو نشه پیش بینی کرد٬ معنی ش اینه که وقتی شما کاری رو انجام می دید نیروهای دیگه ای به جای شما تنیجه کارها رو تعیین می کنند؛ و این دقیقا یعنی بی نظمی. به تعبیر خودش٬ یعنی دویدن در میدان مین اون هم در تاریکی مجض. به همین خاطره که او به این نتیجه رسیده که اختیار تابع نظمه و تا نظمی نباشه٬ اختیار هم معنای روشنی نداره.
سلام. باران ، خبر دانایی انسان رو آشفته می کنه و وقتی آگاهی کسی آشفته شد خود او هم درمانده می شه. دانایی پریشان از جهل بدتره چون به هر حال در ندانستن آرامشی هست که در دانستن نیست. مثلا شما اگه بدونید دچار نوعی بیماری هستید که تا چند ماه دیگه می میرید٬ چه احساسی خواهید داشت؟ کسانی احتمالا حتی مایلند پولی پرداخت کنند تا چیزهایی رو ندونند.
متن شما پرمعنا و زیباست اگر بفهمیم … ما درون این حصار متولد شده ایم. از وقتی چشم به زندگی گشوده ایم٬ تا دیده ایم همه تاریکی٬ ترس٬ دلهره٬ نفرت٬ حقارت٬ محدودیت٬ کوچکی و زشتی بوده است. بنابراین چه احساس و ادراکی می توانیم از لطف و شکوه و عظمت دشت بیرون حصار داشته باشیم تا برای رهائی از رنج و ادباری که در آن غوطه وریم دست و پایی بزنیم؟! کسی که از کودکی به اسارت در آمده است چه احساس و ادراکی از آزادی دارد؟ به قول حضرت مولانا :
ذوق آزادی ندیده جان او هست صندوق صور میدان او
صندوق صور یعنی همین حصاری که ما از ذهنیات ساخته ایم و در آن فرو شده ایم. ما از درون چاه نمی توانیم حس کنیم که یک دشت وسیع و زیبا هم آن طرف چاه هست. فقط ممکن است شنیده باشیم که چنان دشتی هم وجود دارد. اما هیچ ادراکی از آن نداریم.
ما نه تنها لطف و شکوه دشت را احساس نمی کنیم بلکه رنج خود درون چاه را هم آنطور که واقعا هست نمی بینیم…. سربلند باشید .
ای برادر! خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان؛ اما به قدر فهم تو٬ کوچک می شود٬ و به قدر نیاز تو فرود می آید٬ و به قدر آرزوی تو گسترده می شود٬ و به قدر ایمان تو٬ کارگشا می شود٬ و به قدر نخ پیرزنان دوزنده٬ باریک می شود٬ و به قدر دل امیدواران گرم می شود … پدر می شود یتیمان را٬ و مادر. برادر می شود محتاجان برادری را. همسر می شود بی همسر ماندگان را. طفل می شود٬ عقیمان را. امید می شود ناامیدان را. راه می شود گمگشتگان را. نور می شود در تاریکی ماندگان را. شمشیر می شود٬ رزمندگان را. عصا می شود پیران را. عشق می شود محتاجان به عشق را …
خداوند همه چیز می شود همه کس را ــ به شرط اعتقاد؛ به شرط پاکی دل؛ به شرط طهارت روح؛ به شرط پرهیز از معمله با ابلیس.
ای مسلمانان! ای پیروان آقای ما علی!
بشویید قلبهای تان را از هر احساس ناروا!
و مغزهایتان را از هر اندیشه ی خلاف
و زبان های تان را از هر گفتار ناپاک
و دست های تان را از هر آلودگی در بازار …
و بپرهیزید از نواجوانمردی ها٬ ناراستی ها٬ نامردمی ها!
چنین کنید تا ببینید که خداوند٬ چگونه بر سر سفره ی شما٬ با کاسه یی خوراک و تکه یی نان می نشیند و بر بند تاب٬ با کودکان شما تاب می خورد٬ و در دکان شما٬ کفه های ترازوی تان را میزان می کند٬ و در کوچه های خلوت شب٬ با شما آواز می خواند …
مگر از زندگی چه می خواهید
که در خدایی خدا یافت نمی شود
که به شیطان پناه می برید؟
که در عشق یافت نمی شود
که به نفرت پناه می برید؟
که در سلامت یافت نمی شود
که به خلاف پناه می برید؟
ای برادرها؟ خواهرها! قلب های تان را از حقارت کینه تهی کنید
و با عظمت عشق پر کنید
زیرا که عشق٬ چون عقاب است. بالا می پرد و دور؛ بی اعتنا به حقیران در روح.
کینه چون لاشخور و کرکس است. کوتاه می پرد و سنگین. جز مردار٬ به هیچ چیز نمی اندیشد.
برای عاشق٬ ناب ترین٬ شور است و زندگی و نشاط.
برای لاشخور٬ خوب ترین٬ جسدی ست متلاشی…
این یادداشت روایت زندگی من است … باید یاد بگیرم اعتماد کنم. وقتی چیزی به من می گویند باید به اعتبار دانش گوینده … به آن چیز اعتماد کنم. ولی من گیج شده ام. کسانی هستند که می دانم باید به آنها اعتماد کنم، اما در برابر این احساس مقاومت می کنم و نمی خواهم به هیچ کس اعتماد کنم.
برادرم! اصلا غمگین و ناامید نیستم. هرجا که باشی زندگی، زندگی است، زندگی درون ماست نه بیرون ما. آن جا تنها نخواهم بود. انسان بودن میان دیگر آدمیان و انسان ماندن، نومید نشدن و سقوط نکردن در مصیبت هایی که ممکن است سرت بیاید، زندگی یعنی همین، کار زندگی همین است. من این را درک کرده ام.
دنیای آشفته بسامان؟ یک مفهوم متناقض و پر معنا
سلام مهندس . بعضی آدمها عادت دارن انقدر آهنگ مورد علاقه شون رو گوش کنن که دیگه از شنیدن اون آهنگ حالشون بد بشه و بی خیالش بشن ؟! تا حالا این جور ادم ها را دیده ای ؟!
دیدارجان عزیز من مرد مهربان رشتی ها. چقدر ساده میشه نوشت و چه سخت میشه باور کرد، اعتماد کرد، عمل کرد و عاشق شد … دوستت داریم
دنیا بیستون است و روی هر ستون، عفریت فرهادکش نشسته است. هر روز پایین می آید و درگوشت نجوا می کند که شیرین دوستت ندارد؛ و جهان تلخ می شود. تو اما باور نکن. عفریت فرهادکش دروغ می گوید. زیرا که تا عشق هست، شیرین هست.
درود بر هر چی سپیدرودی از بازیکنان و مربیان و هواداران و پیشکسوتان تا هر که رشت و گیلان را دوست داره
مهم اینه که در این دنیای آشفته ، خودمون رو صداقتمون رو و انسانیتمون رو و وجدانمون را گم نکنیم خودمون باشیم انسان ها به تعهداتشون زنده اند و نه فقط به بودنشون
بعضیا در اشفتگی زنده می مونند و این رورا میتونه تفسیر خوبی از وضعیت سپیدرود و بی پولی و سردرگمیست
سلام مهندی رادنی . آن چیزی که شما همانند یک مهندس معمار به زیبایی ساخته اید هیچ وقت دستشان به آن نمی رسد، حتی بدلش را . این گوهرزیبا و تعدی ناپذیر زندگی شخصی شماست. این جا همین قلمرویست که هیچ کس،هرگز، حق ندارد به نامردی در آن سهیم شود اما تنها چیزیست که می توانند به آن تکیه کنند تا از سودش بهره مند شوند. این حس بودنتان را هیچ کس قادر نیست نبیند و طعمش را نچشد، احساسش نکند و ببیندش.
ما فنا ناپذیریم و همواره با هم خواهیم بود.
آبی دریاها
روشنی آفتاب
عطر یاس صحرا
اشک نرم مهتاب
همه رنگ است و ریا٬
همه عیب است و فریب.
هیچکس با دل خود تنها نیست.
هیچکس خسته از این بازی بی معنا نیست .
صورتکها پریانی معصوم
پس آن٬ چهره ی شیطانی ابلیس نهان!
من در این میکده ی خاموشی
عاری از ننگ فریبای نقاب
می سپارم جان٬ در حلقه ی تنهایی خویش
می سپارم جان٬ در حلقه ی تنهایی خویش.
می وضع هم یه روزی خوبه به و به می عشق کومک کونم ولی چه بکونم الان می دست خالیه …
دلم برای خودم هم تنگ میشه وقتی دلتنگی بازیکنا و هوادارا رو مبینم . راستی با این بارندگی سپیدرود پر اب شده اما تو سپیدرود من خشکسالی اومده
ﺭﺷﺖ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﭼﻪ ﺻﻔﺎﯾﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ
ﺭﺷﺘﯽ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﭼﯽ ﻭﻓﺎﯾﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ
ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﺎﺧﺒﺮ ﺑﻮ
ﺍﯾﺴﭙﻨﺪﺩﺍﻧﻪ ﺩﻭﺷﻤﻦ ﭼﺸﻢ ﻧﻈﺮ ﺑﻮ
ﺍﯾﻔﺎﺩﻩ ﻧﺎﺷﺘﯽ ﺯﯾﻨﺪﮔﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻮ
ﻫﺮ ﭼﯽ ﮐﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺗﺮﻩ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﻮ
ﮐﻮﺟﺪﺍﻧﻪ ﺑﻮ ﺧﺎﻧﻪ ﻭﻟﯽ ﭼﯽ ﮔﺮﻡ ﺑﻮ
ﺗﺨﺖ ﻧﻮﺑﻮ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﻤﯿﻦ ﭼﯽ ﻧﺮﻡ ﺑﻮ
ﺑﯽ ﻏﻢ ﻭ ﻏﺼﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﻋﺎﻟﯽ ﺑﻮ
ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺭﺍﺳﯽ ﺩﻭﺭﻩ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺑﻮ
ﺍﻭ ﺩﻭﺭﻩ ﺯﯾﻨﺪﮔﯽ ﭼﯽ ﺑﺎ ﺻﻔﺎ ﺑﻮ
ﺳﺮﺥ ﺩﻭﺍ ﺯﺧﻤﺎﻥ ﺭﻩ ﺩﻭﺍ ﺑﻮ
ﺳﯿﻔﯿﺪ ﭼﻮﻃﻮ ﺑﺮﻑ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﺑﻮ
ﺩﯾﻞ ﺍﻣﻪ ﺷﯿﻦ ﻫﻮﻥ ﻣﺎﻧﺴﺘﺎﻧﯽ ﺑﻮ
ﺩﺍﻧﯽ ﭼﯽ ﺭﻩ ﭼﻮﻧﮑﻪ ﻣﺤﺒﺘﯽ ﺑﻮ
ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﺧﻮﺭﻩ ﺭﺣﻤﺘﯽ ﺑﻮ
ﺧﻮﺭﻭﺱ ﻗﻨﺪﯼ،ﻟﻮﺍﺷﮏ،ﺁﻟﻮﭺﻩ
ﺑﺎﺩﮐﻨﮑﯽ ﺁﺩﺍﻣﺲ ،ﮐﺎﮎ ﻭ ﮐﻠﻮﭼﻪ
ﮔﺎﻭ ﭼﻮﻃﻮ ﺧﻮ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﯾﻪ ﻭﺍﻟﯿﺴﻪ؟
ﻭﺍﻟﯿﺸﺘﯿﻤﯽ ﻫﻮﺗﻮ ﻭﺍﻟﯿﺲ ﻭﺍﻟﯿﺴﻪ
ﺑﺮﻑ ﺭﻭﺯﺍﻥ ﭼﯽ ﺫﻭﻕ ﻭ ﺣﺎﻟﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ
ﺑﺎﻓﺘﯽ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﮐﻼﻩ ﻭ ﺷﺎﻟﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ
ﺭﺍﺳﺘﯽ ﭼﯽ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﺩﺍﺷﻨﯿﻢ
ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺍﻣﺮﻩ ﻗﺮﺍﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ
ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺭﻭﺯﺍﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻗﺸﻨﮕﻪ
ﻣﯽ ﺩﯾﻞ ﺍﻭ ﺭﻭﺯﺍﻥ ﺭﻩ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻨﮕﻪ
ﺗﻘﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺭﺷﺘﯽ ﻫﺎ
ﻣﯽ ﺩﯾﻞ ﺍﻭ ﺭﻭﺯﺍﻥ ﺭﻩ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻨﮕﻪ
ما اکسین کرج را با همه ترفنداش و با شور هوادارانمون می بریم . می بینید !
همه مردم شهر،
بانگ برداشته اند
که چرا سیمان نیست!؟
و کسی فکر نکرد که چرا ایمان نیست!
و زمانی شدهاست
که به غیر از انسان،
هیچ چیز ارزان نیست
حمید مصدق
سلام . خدایا ! مرا از دوستانم محافظت بفرما . چون می دانم چکونه خویشتن را در مقابل دشمنانم حفظ کنم !
استاد غایبی می فرمایند علت اینکه زنبورها این قدر وزوز می کنند این است که بلد نیستند حرف بزنند . زنبورها با یک پیف پاف فرار می کنند!
سلام اقای مهندس رادنی . چند روز قبل در یک جمعی راجع به مسایل سپیدرود صحبت می کردیم. حرف های عجیب و غریب و رویایی و گاه تخریب … زیادی شنیدم جر وبحث زیاد شد و من زدم بیرون … یکی از اون اقایان که خیلی هم پرمدعاست و فکر میکنه اگر بخواد همه چیزو حل میکنه یه پیامی برایم فرستاد که برای شما ارسال میکنم اگه صلاح دونستین منتشر کنین.
“ادم”یک بودن است و”انسان” یک شدن
دوست عزیز … ناراحت شدی میدونم … اما من منم . گیرم که باخته ام !!! اما کسی جرات ندارد به من دست بزند یا از صفحه بازی بیرونم بیندازد، شوخی نیست من شاه شطرنجم !!! تخریب می کنم آنچه را که نمی توانم باب میلم بسازم… آرزو طلب نمیکنم، آرزو میسازم… لزومی ندارد من همانی باشم که تو فکر می کنی ، من همانی ام که حتی فکرش را هم نمی توانی بکنی … لبخند می زنم و او فکر میکند بازی را برده ، هرگز نمی فهمد با هر کسی رقابت نمی کنم… زانو نمی زنم، حتی اگر سقف آسمان ، کوتاهتر از قد من باشد ! زانو نمی زنم، حتی اگر تمام مردم دنیا روی زانوهایشان راه بروند ! من زانو نمی زنم… درگیر من نشو، … من مسئول حرفها و رفتارهایم هستم، اما مسئول برداشت شما از آنها نیستم…
تقدیم به رادنی مهربان
در پیش بی دردان چرا فریاد بی حاصل کنم.
گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم.
در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل.
من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم.
اول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ای.
آنگه به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم.
غرق تمنای تو ام موجی ز دریای تو ام.
من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم.
از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او.
تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم
من می گم بیاین توی تک تک اخبار و مقالاتی که از امروز تو سایت قرار داده میشن,از مسئولین سایت بخوایم که درصورت امکان ۲ تا کار جدید و مفید برامون انجام بدن:
۱-برای هر کامنت,یه like و dislike قرار داده بشه تا کاربران موافقت و مخالفتشون با نظرات رو به شکل کاملا اصولی و مؤدبانه نشون بدن و از میزان کامنت های توهین امیز کم بشه.
۲-نظارت بر ادبیات کاربران طوری انجام شه که به محض مشاهده ی کامنت های بی ادبانه و توهین آمیز,طرف مقابل دیگه حداقل با اون e-mail نتونه کامنت بذاره.
نکته: توجه کنیم که انجام ۲ مورد بالا به معنای از بین بردن کامل بی ادبی و توهین نیست.اما واقعا تا ۵۰٪ می تونه به آرام شدن فضای سایت کمک کنه.
…
…
…
…
…
لطفا هر کسی با نظر من موافقه, همچین درخواستی رو توی هر خبری که از این به بعد منتشر می شه, ثبت کنه تا بطور کامل بوسیله ی دست اندر کاران اینجا دیده بشه.
با تشکر.
شعری از نورالدین فرهیخته :
یکی باید قدم را پیش بگذارد
یکی باید حقایق را بدون پرده برگوید.
یکی باید درخت واقعیت را بپیراید.
یکی باید بگوید،آنچه باید بود و خواهد بود.
یکی باید نقاب از چهره خاطی براندازد.
همیشه یک نفر باید به پا خیزد
همیشه یک نفر باید فدا گردد
و…به دنبالش چه صدها صد نفر خیزند
و پویش غیر از این برخاستن ها نیست.
و اما ای سخنگو دیده ای هرگز تو کار کوره پزها را؟
تو هرگز خشت را در کوره ها چیدی؟
تو هرگز خود به دباغی گذر کردی؟
مشام جانت از عطر عفن پر شد؟
تو هرگز روی اشکوب دهم آجر به هم چیدی٬
وز آن بالا به پایین ها نظر کردی؟
و گاهی هم از آنجا سرنگون گشتی؟
تو هرگز سنگ معدن را در آن اعماق صد متری ز جا کندی؟
و هیچ انگشت زیبایت میان پره ها له شد؟
تو گرد و خاک سیمان را به ششهایت فرو کردی؟
تو هرگز چای را چیدی…؟
نشا کردی؟درو کردی…؟
به دنبال گله در دشت و در کهسار گردیدی؟
و شب دستی پر از خالی به سوی خانه برگشتی؟
بگو جانم چطور از پشت میزت این چنین٬
از عدل می لافی؟
نمی پرسم که عادل کیست…
سخنگو جان…عدالت چیست؟
نمی گویم تو ناحقی…نمی گویم تو بر حقی…ولی
علم تو حتما غیر ملموس است.
نمی دانی که درد بهره ده ها چیست؟
نمی دانی که کیف بهره کش ها چیست؟
و استاد تو هم٬ هرگز نمی دانست
و شاگرد تو هم هرگز نمی داند
برایت نقل شد روزی٬همان را نقل خواهی کرد.
نمی دانم کدامین یک٬ولی حتما یکی از این میان فردا
به میزی تکیه خواهد زد
…مقام شامخ استاد خواهد یافت.
سخن از اقتصاد و ارزش و تولید خواهد بافت.
و این تکرار تکرار است…تکرار
نمی پرسم مقصر کیست؟می پرسم که نقص از چیست؟
یقین این فتح باب فکر خواهد بود
کمی اندیشه شاید سودمند افتد
جدایی از عمل٬درد سخنگو در همه دنیاست.”
موافقم با نظر آقا فراز
وا
اقای مدیر عامل همین جواب های بی ادبانه که میدهد کریمی روزی به شما هم همینکار را می کند
دیدید مربی خارجی چه پاسخی به او داد او که تعارف ندارد جواب داد وکریمی چقدر اشفته شد این بچه دارد اعصابش و بدنش را نابود می کند فقط برای مطح شدن و نابود کردن دیگران